مقدارى از اشعار طب يوسفى وترجمهء آن بعرض مىرسانم:
آقايان عظام اگر با دقت كامل ترجمه اشعار ذيل را در سينه حفظ كنيد هر كس بقدر فهم وادراك خود ميتواند طبيب شود، اول تشخيص ماده مرض را بدهد، بعد معالجه كند.
غرض از طب دو چيز آمده است * * بشنو از يوسفى بسمع رضا حفظ صحت يكى از آن باشد * * ديگرى دفع علت مرضى يادگير از من اى كه مىخواهى * * كه كنى در علاج نشو ونما دفع هر علتى به ضد مىكن * * حفظ صحت به مثل مىفرما يعنى مقصود از طبابت دو چيز است: يكى حفظ صحت بدن است، ديگرى معالجه مرض است كه مىبايد با اشياء ضد مرض معالجه مرض را نمود.
خلط چهار است وزان يكى خونست * * كه بود گرم وتر بسان هوا بلغم است آن دگر كه آب صفت * * سردى وترشيش بود پيدا هست آهن ديگرى چون آتش * * گرم وخشك است نام آن صفرا ديگرى هست سرد خشك چو خاك * * خواندهاند اهل حكمتش سودا يعنى خداى متعال چهار خلط در وجود بشر خلق فرموده: اول كه طبيعت خون گرم وتر مىباشد مثل (هوا). دوم بلغم است كه مثل آب مىباشد وطبيعتش سرد وتر ميباشد مثل (آب). سوم صفرا مىباشد كه طبيعتش گرم وخشك است مثل (آتش.
چهارم سودا مىباشد وطبيعتش سرد وخشك است به مثل (خاك).
افضل خلط هاست خون كه از او * * بيشتر مىرسد تنت به غذا وانگهى بلغمست واز پى آن * * هست صفرا وبعد از آن سودا سرخى رنگ شد علامت خون * * زردى آن علامت صفرا شد سفيدى علامت بلغم * * تيرگى هم علامت سودا وقتى كه اين چهار خلط را از رنگ صورت وچشم وزبان ومحل درد والم شناختيد وطبيعت اخلاط كه در بدن انسان سبب مرض شده شناختيد فورا با ضد مرض