باشد گرو باده كنم خرقه خود * وز درد شراب تر كنم ژنده خود در گوشه ء ميخانه نشينم بمراد * بينم همه شاهان جهان بنده خود وقال:
در روز ازل كه محفل باده نبود * ساقى صنم سيم تن ساده نبود من سر خوش و مست بودم از جلوه يار * هر چند كه دل به دلبرى داده نبود وقال:
گفتند كه وصف باده كن اى اطوار * باشد چه تو را بباده دائم سر و كار گفتم كه مرا علم به أوصافش هست * ليكن مستم و مى نباشم هشيار وقال:
گر جرعه كشان را نشدى راهنما * بوى مى ناب جانب ميكده ها كس در ره ميخانه نمى زد گامى * هر چند كه بود صاحب عقل وذكا وقال:
صد آه و فغان كه باده گرديد نهان * وزمى اثرى نماند وز درد كشان تا گشت اساس زهد در شهر عيان * ميخواره زاو نام نمانده است و نشان وقال:
آن مى خواهم كه جامش افلاك بود * چون چهره گلرخان طربناك بود بر گاو وخران حرام و ناپاك بود * ليكن بمذاق اهل دل پاك بود (1326) المولى محمد صادق النيسابوري (ق 11 - ق 12) محمد صادق النيسابوري من أعلام النصف الأول من القرن الثاني عشر، قرأ على المولى محمد بن عبد الفتاح